کتاب «من رضا هستم»؛ برگزیده اولین همایش نهضت ملی ترجمه 
کد خبر: 4199367
تاریخ انتشار : ۲۹ بهمن ۱۴۰۲ - ۰۸:۱۹
معرفی کتاب/ 6

کتاب «من رضا هستم»؛ برگزیده اولین همایش نهضت ملی ترجمه 

نویسنده کتاب «من رضا هستم» گفت: این کتاب تاکنون به چندین زبان زنده دنیا ترجمه شده و کتاب برگزیده در اولین همایش نهضت ملی ترجمه  است.

کتاب من رضا هستممهدی مسیبی، نویسنده کتاب «من رضا هستم»، در گفت‌وگو با ایکنا از همدان، با اشاره به اینکه متولد ۱۳۴۴ در ملایر است، اظهار کرد: دکترای تخصصی PhD و دانشیار و عضو هیئت علمی علوم پایه دانشگاه علوم پزشکی اراک هستم، از سال ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۷ در مقاطع مختلف به‌صورت رزمی و بهداری رزمی در جبهه حضور داشتم و از این جهت زمینه‌های لازم را برای نگارش کتاب در حوزه ادبیات پایداری داشتم.

شروع به نوشتن مطالب ادبی و شعر به‌صورت پراکنده از دوران جوانی و نوشتن مقالات علمی مرتبط با تحصیلات به‌صورت فارسی و انگلیسی از سال ۱۳۷۴ آغاز کردم. جمع‌آوری منابع و مصاحبه‌ها نیز برای نوشتن کتاب «من رضا هستم» از سال ۱۳۹۶ شروع و کتاب در سال ۱۴۰۰ به چاپ رسید.

این کتاب با بیان ساده و شیوایی به داستان زندگی دانشجوی پزشکی، بسکتبالیست و غواص شهید داریوش ساکی پرداخته است. داستان از ساحل اروند در سال ۱۳۴۶ و قبل از تولد داریوش شروع می‌شود و در ساحل اروند در سال ۱۳۶۵ با شهادت او به پایان می‌رسد. کتاب با پرداختن تعمدی به جزئیات زندگی این شهید در دوران 19 سال زندگی زیبایش ابتدا دوران کودکی‌اش را در آبادان با دقتی قابل تحسین، با تصویرسازی دقیقی از فضای آبادان در سال ۱۳۴۶ و در ادامه بخشی از تاریخ قبل از انقلاب و دوران انقلاب در ملایر و همچنین سیر رشد و تحول شهید را در ذهن خواننده تصویر می‌کند.

اصرار به بیان وقایع عادی زندگی او نشان از اهتمام نویسنده به پرهیز از اغراق و ماورایی نشان دادن نسلی است که به صورت تدریجی و با دم مسیحایی امام خمینی(ره) به خود باوری رسیده و در نهایت به اوج تکامل فردی خود رسیدند. این نویسنده همدانی با بیان اینکه داستان مأنوس شدن داریوش با قرآن و انتقال دانسته‌ها به اطرافیان با اخلاقی خوش بخشی از روحیه فرهنگی اوست، این روحیه با راه‌اندازی کتابخانه‌ای با کتب مذهبی در زیر زمین خانه ادامه یافته و بخشی از داستان به این ایام می‌پردازد.

دوران پرتلاطم انقلاب اسلامی و شرکت در تظاهرات و راهپیمایی‌ها بخش مهمی از زندگی داریوش را تشکیل می‌دهد و نگارنده با ظرافت در لابه‌لای خاطرات شهید وقایع دوران انقلاب در ملایر را با ذکر اسامی و اماکن ماندگار کرده است‌. زندگی ورزشی شهید بخش دیگری از کتاب است که به ورود وی به عرصه بسکتبال و مسابقات و افتخارات به دست آمده او در سطح آموزشگاه‌ها و شهر و استان می‌پردازد که تا چندی قبل از شهادت تداوم داشته و با دوران حضور او در جبهه عجین می‌شود، در جایی که در تیم دانشگاه با بزرگان و قهرمانان این ورزش و بازیکنان تیم ملی هم بازی شده و از آنان درس‌ها می‌آموزد.

ورود شهید به دانشگاه شهید بهشتی در رشته پزشکی و هم خانه شدن با شهیدان احدی و کاظمی بخش زیبای دیگری از این کتاب است که اوج رشد روحی و آشنایی با مفاهیم عالی عرفانی در او را بیان می‌کند. آشنایی و معاشرت با شهید احمدرضا احدی از او فرد دیگری می‌سازد که تمام حجاب‌های جان را یکایک شکافته و در نهایت تصمیم خود را که سال‌ها در کشاکش با آن بود عملی می‌سازد. نیمه دوم کتاب به بیان حضور او در جبهه‌ها در جزیره مجنون و گردان غواصی می‌پردازد و به این بهانه بخشی از تاریخ کمتر گفته شده جزیره مجنون در خرداد ۱۳۶۵ و حماسه آفرینی این شهید و دوستان حاضر و شهیدش در دفع تک دشمن و نجات جزیره از سقوط با دقتی شگفت بیان می‌شود.

داستان حضور در گردان غواصی جعفر طیار، لشگر انصارالحسین(ع) با تشریح جزئیات عملیات انصار در جزیره مجنون کتاب را به اوج رسانده و با توصیف این عملیات که در تاریخ دفاع مقدس کمتر به آن پرداخته شده، سرنوشت عجیب و خواندنی شهید داریوش ساکی را بیان می‌کند، او که دیگر خود را «رضا» خوانده و از دیگران نیز می‌خواهد که او را رضا بنامند. بخش انتهایی کتاب به وقایع قبل از عملیات کربلای ۴ و مراحل آمادگی غواصان گردان غواصی جعفر طیار می‌پردازد که در این دوران به شیوه جالب خودسازی شهید و رسیدن او به فرماندهی دسته غواصی اشاره می‌شود. داستان با روایت روزهای اول دی‌ماه و شروع عملیات کربلای ۴ و شهادت داریوش و جمعی از همرزمانش و اسارت بخشی دیگر به پایان می‌رسد و خواننده را با دنیایی از مفاهیم عالی و اندیشه در چگونگی اوج و تکامل و پرواز به منتهای هستی در ۱۹ سال عمر کوتاه این شهید تنها می‌گذارد.

«من رضا هستم»؛ الگویی از یک زندگی موفق 

سعی داشتم در این کتاب الگویی از زندگی موفق در عرصه‌های مختلف را برای کودکان و نوجوانان و جوانان بیان کنم که این کتاب به لطف خدا و توجه شهید مورد تقدیر در مراسم مختلف به وسیله ریاست محترم جمهوری جناب آقای رئیسی و وزیر علوم و تحقیقات و وزیر ارشاد اسلامی و مسئولانی از وزارت بهداشت و درمان و آموزش پزشکی و وزارت ورزش و جوانان قرار گرفته و از طرف بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان همدان به چند زبان دیگر ترجمه شده است و در سال ۱۴۰۰ به عنوان اثر ملی سال برگزیده شده است.

همچنین در اولین همایش نهضت ملی ترجمه آثار دفاع مقدس در همدان به‌عنوان اثر برگزیده در جمع سه کتاب انتخاب شده است. انتخاب این عنوان به علت علاقه و اصرار شهید به نامیدن خود به نام «رضا» بود و وقتی داستان خبر شهادت داریوش را در پاورقی صفحه آخر از زبان مادر بزرگوار شهید می‌خوانیم این معنا در ذهن متبادر می‌شود که ایشان هم همچون شهید بالاخره به مقام رضا، به رضای الهی رسیده‌اند.

انجام وظیفه و تکلیف در برابر شهدا و ذره‌ای ادای دین به ایثارگری و از جان گذشتگی شهید و رنج‌های مادر و پدر شهید و بیان فضای جبهه و جنگ و روحیه جوانان در آن دوران دارد هدف از نگارش کتاب بوده ضمن اینکه این شهید عزیز هم سال‌ها گمنام و مفقودالاثر بودند و آن‌طور که باید و شایسته از ایشان در دانشگاه و استان و شهرستان بزرگداشتی صورت نگرفته بود و دچار گمنامی مضاعف مثل بسیاری دیگر از شهدا بودند.

در بخش از کتاب می‌خوانیم «احمدرضا بعد از نماز به داریوش گفت: داریوش تا حالا چند بار جبهه رفتی؟ داریوش با تعجب گفت: چطور؟ گفت آخه در خواب به من گفتی «احمدرضا اگر من یک بار دیگه به جبهه برم از تو جلو می‌افتم.» احمدرضا می‌دانست که داریوش تا آن موقع جبهه نرفته اما برای خوابش به دنبال تعبیری بود و به فکر فرو رفته بود. این خواب چه معنی و تعبیری می‌توانست داشته باشد. از علاقه قلبی داریوش به جبهه و شهادت اطلاع داشت و می‌دانست به خاطر تک پسر بودن و دل مادر و پدرش نتوانسته به جبهه برود و داریوش هم می‌دانست که احمدرضا با تفسیر زیبایی که از حیات و آخرت دارد آنطور زندگی می‌کند و درس می‌خواند که گویا هیچگاه شهید نخواهد شد و اگر امام برای رفتن به جبهه اشاره کند، ساک جبهه‌اش را که همیشه آماده بود، برمی دارد و می‌رود و پشت سرش را نگاه نمی‌کند. گویی که دانشجوی پزشکی نیست و هیچ علاقه‌ای به دنیا ندارد. داریوش دیده بود که پشت خنده‌ها و شوخی‌های احمدرضا غمی زیبا و عاشقانه خفته است که برای درک آن باید خیلی در روح او کنکاش می‌کرد و عمیق می‌شد. گاهی برای درک بیشتر احمدرضا کتاب‌هایش را که روی طاقچه گذاشته بود برمی داشت و چند خطی را می‌خواند. رساله لقاءالله و پرواز در ملکوت و کتاب‌هایی که به قول احمدرضا درک مطالب غامض آن‌ها کار هرکسی نبود اما داریوش به عینه مفاهیم کتاب را در وجود احمدرضا می‌دید و از خود او شنیده بود که او هم این کتاب‌ها و آشنایی با عرفان امام را از شهید محمد روستایی دارد. او که هر وقت نامش می‌آمد، آهی می‌کشید و چشمان نمناکش را تنگ می‌کرد و به روبرویش، به دور خیره می‌شد. داریوش خودش را از احمدرضا خیلی دور می‌دید. او استخوان خرد کرده بود و آنقدر با شهدا و جنگ و جبهه و کتاب‌های عرفانی امام مانوس بود که فکرش را هم نمی‌کرد که با یکبار جبهه رفتن از احمدرضا پیشی بگیرد و جلو بزند. برای همین او هم هیچ تعبیر و تفسیری برای این رویای صادقه احمدرضا نداشت.»

انتهای پیام
captcha